درس چهاردهم
«یا هل الکتب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیراً مما کنتم تخفون من الکتب و یعفوا عن کثیر قد جاءکم من الله نور و متب مبین» (سوره مائده آیه 15)
ترجمه:
ای اهل کتاب پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان میکردید روشن میسازد، به سوی شما آمد و از بسیاری از آن (که فعلاً افشای آن مصلحت نیست) صرفنر مینماید. (آری) از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.
تفسیر:
در تعقیب آیاتی که درباره یهود و نصاری و پیمانشکنیهای آنها بحث میکرد، این آیه اهل کتاب را به طور کلی مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوی اسلام میکند، اسلامی که آیین آسمانی آنها را از خرافات پاک کرده و آنها را به راه راست، راهی که از هرگونه انحراف و کجی دور است، هدایت میکند. نخست میگوید: ای اهل کتاب فرستاده ما به سوی شما آمد، تا بسیاری از حقایق کتب آسمانی را که شما کتمان کرده بودید آشکار سازد و در عین حال از بسیاری از آنها که نیازی به ذکر نبوده و مربوط به دورانهای گذشته است صرفنظر میکند: (یا هل الکتب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیراً مما کنتم تخفون من الکتب و یعفوا عن کثیر). از این جمله چنین استفاده میشود که اهل کتاب حقایق زیادی را کتمان کردهاند ولی پیامبر صلیالله علیه وآله آنچه موردنیاز کنونی مردم جهان بود (مانند بیان حقیقت توحید و پاکی انبیا از نسبتهای ناروایی که در کتب عهدین به آنها داده شده و حکم تحریم و ربا وشراب و امثال آن را) بیان نموده است ولی پارهای از حقایقی که مربوط به امتهای پیشین و زمان های گذشته بوده و بیان آنها اثر قابل ملاحظهای در تربیت اقوام کنونی نداشته از ذکر آنها صرفنظر شده است. سپس اشاره به اهمیت و عظمت قرآن مجید و اثرات عمیق آن در هدایت و تربیت بشر کرده میگوید: «از طرف خداوند نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.» (قد جاءکم من الله نور و متب مبین).
«یهدی به الله من اتبع رضونه سبل السلم و یخرجهم الظلمت الی النور باذنه و یهدیهم الی صراطالمستقیم» (سوره مائده آیه 16)
ترجمه:
خداوند به برکت آن کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند به راههای سلامت، هدایت میکند و به فرمان خود، از تاریکیها به سوی روشنایی میبرد و آنها را به سوی راه راست رهبری مینماید.
تفسیر:
همان نوری که خداوند به وسیله آن کسانی را که در پی کسب خشنودی او باشند به طرق سلامت هدایت میکند (یهدی به الله من اتبع رضوانه سیل السلام) و علاوه بر این آنها را از انواع ظلمتها و تاریکیها (ظلمت شرک، ظلمت جهل، ظلمت پراکندگی و نفاق و...) به سوی نور توحید، علم، اتحاد رهبری میکند (و یخرجهم الظلمت الی النور باذنه) و از همه گذشته آنها را به جاده مستقیم که هیچگونه کجی در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملی نیست هدایت مینماید. (و یهدیهم الی صراطالمستقیم).
*****
«هذا بیان للناس و هدی و موعظه للمتقین» (سوره آل عمران آیه 138)
ترجمه:
این بیانی است برای عموم مردم و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران.
تفسیر:
هذا بیان للناس و هدی و موعظه للمتقین در این آیه میگوید: «آنچه در آیات فوق گفته شد بیانیه روشنی است برای همه انسانها و وسیله هدایت و اندرزی است برای همه پرهیزگاران» یعنی در عین اینکه این بیانات جنبه همگانی و مردمی دارد تنها پرهیزگاران و افراد با هدف از آن الهام میگیرند و هدایت میشوند.
«و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیدا علی هولاء و نزلنا علیک الکتب تبینا لکل شیء و هدی و رحمه و بشری للمسلمین» (سوره نحل آیه 89)
ترجمه:
(به یاد آورید) روزی را که هر امتی، گواهی از خودشان برآنها میانگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار میدهیم و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.
تفسیر:
سپس به دنبال سخنی که از وجود گواه در امتی در چند آیه قبل به میان آمد مجدداً به سراغ آن بحث با توضیح بیشتری میرود و میگوید: «به خاطر بیاورید آن روز را که ما از میان هر امتی گواهی از خود آنها مبعوث میکنیم» (و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم). با اینکه علم خدا به همه چیزاحاطه دارد، اما وجود این گواهان مخصوصاً از کسانی که از میان خود امتها برخاستهاند تاکید بیشتری بر نظارت دائمی بر اعمال انسانها است و هشداری است بر این مراقبت قطعی و همیشگی. گرچه این حکم عام شامل مسلمانان و پیامبر صلیالله علیه وآله نیز میشود، ولی برای تاکید بیشتر خصوصاً آن را مطرح کرده میفرماید: «و ما تو را شاهد و گواه بر این گروه مسلمانان قرار میدهیم» (و جئنا بک شهیدا علی هولاء). بنابر آنچه گفته شد منظور از «هولاء» مسلمانانی است که در عصر پیامبر صلیالله علیه وآله میزیستند و پیامبر صلیالله علیه وآله شاهد و ناظر و گواه اعمال آنها بود و طبعاً بعداز پیامبر صلیالله علیه وآله باید کسی در میان امت باشد که شاهد و گواه اعمال آنها گردد. شاهدی باشد پاک از هرگونه گناه و خطا تا حق شهادت را به خوبی بتواند ادا کند و از همین رو بعضی از مفسران (اعم از علمانی تشیع و تسنن) خواستهاند آیه را دلیلی بر وجود گواه و حجت عادلی در هر عصر و زمان بدانند، البته تفسیر آن طبق عقیده شیعه دار به وجود امام معصوم در هر زمان کاملاً روشن است ولی برای علمای مذهب تسنن توجیه آن چندان آسان نیست.
و شاید به خاطر همین مشکل فخر رازی در تفسیرش گرفتار توجیهی شده که خالی از اشکال نیست، او میگوید: «از این آیه نتیجه میگیریم که هیچ عصری از اعصار خالی از شاهد و گواهی بر مردم نیست، شاهد و گواه باید جایزالخطا نباشد وگرنه اوهم نیاز به شاهد و گواه دیگری دارد و این امر به صورت تسلسل تا بینهایت ادامه خواهد یافت، نتیجه اینکه در هر عصری باید جمعیتی باشند که گفتارشان حجت باشد و این راهی ندارد جز اینکه بگویم اجماع امت، حجت است» (یعنی مجموع مردم در هر زمان به طور دسته جمعی هرگز راه خطا نمیپویند).
اگر فخر رازی کمی از محدوده عقاید خویش گام بیرون مینهاد مسلماً گرفتار چنین سخن تعصبآمیزی نمیشد، زیرا قرآن میگوید از هر امتی یک گواه از جنس آنها قرار دادیم نه اینکه مجموع امت برای فردفرد امت، حجت و گواه است. البته همان گونه که درسوره نساء ذیل آیه 41 مشروحاً بیان کردیم دو احتمال دیگر در تفسیر «هولاء» داده شده: نخست اینکه هولاء اشاره به شهداء امتهای پیشین یعنی انبیا و اوصیای آنها بوده باشد و به این ترتیب پیامبر اسلام هم گواه بر این امت است و هم بر پیامبران گذشته، دیگر اینکه منظور از شاهد و گواه شاهد عملی بودن است، یعنی کسی که وجودش، الگو و میزان سنجش حق و باطل است (برای توضیح بیشتر به جلد سوم تفسیر نمونه صفحه 391 به بعد مراجعه فرمایید) و از آنجا که قرار دادن شهید و گواه فرع بر این است که قبلاً برنامه کامل و جامعی در اخیار افراد قرار داده شده باشد، به طوری که حجت بر همگی تمام شود تا به دنبال آن، مسئله نظارت و مراقبت مفهوم صحیحی پیدا کند، لذا بلافاصله میگوید: «و ما این کتاب آسمانی (قرآن) را بر تو نازل کردیم که بیان همه چیز در آن است» (و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء) هم هدایت است و هم رحمت و هم مایه بشارت برای همه مسلمانان جهام (و هدی رحمه و بشری للمسلمین).
نکتهها:
1- قرآن بیانگر همه چیز است. از مهمترین مباحثی که در آیات فوق به میان آمده «تبیان کل شیء» بودن قرآن است. «تبیان» (به کسر «ت» با فتح ان) معنی مصدری دارد، یعنی بیان کردن و از این تعبیربا توجه به وسعت مفهوم «کل شیء» به خوبی میتوان استدلال کرد که در قرآن، بیان همه چیز هست، ولی با توجه به این نکته که قرآن یک کتاب تربیت و انسانسازی است که برای تکامل فرد و جامعه در همه جنبههای معنوی و مادی نازل شده است، روشن میشود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است، نه اینکه قرآن یک دایرهالمعارف بزرگ است که تمام جزییات علوم ریاضی و جغرافی و شیمی و فیزیک و گیاهشناسی و مانند آن در آن آمده است، هرچند قرآن یک دعوت کلی به کسب همه علوم و دانشها کرده که تمام دانشهای یادشده و غیر آن در این دعوت کلی جمع است، به علاوه گاهگاهی به تناسب بحثهای توحیدی و تربیتی، پرده از روی قسمتهای حساسی از علوم و دانشها برداشته است، ولی با این حال قرآن به خاطر آن نازل شده و هدف اصلی و نهایی قرآن را تشکیل میدهد، همان مسئله انسانسازی است و در این زمینه چیزی را فروگذار نکرده است.
گاهی انگشت روی جزییات این مسائل گذارده و تمام ریزهکاریها را بیان میکند (مانند احکام نوشتن قراردادهای تجارتی و اسناد بدهکاری که در طولانیترین آیه قرآن یعنی آیه 282 سوره بقره طی 18 حکم بیان شده است). و گاهی مسائل حیاتی انسان را به صورتهای کلی و کلیتر مطرح میکند، مانند آیهای که به دنبال بحث، تفسیر آن فرا میرسد ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی: «خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان میدهد و شما را از هرگونه زشتی و منکر و ستم، نهی میکند». وسعت این مفاهیم مانند وسعت مفهوم «وفای به عهد» در آیه «ان العهد کان مسئولا» (اسراء-34) و وفای به عهد در آیه «اوفوا بالعقود» (مائده - 1) و لزوم اداء حق جهاد در آیه «و جاهدوا فی الله حق جهاده» (حج-78) و اقامه قسط و عدل در آیه «لیقوم الناس المیزان الا تطغوا فی المیزان و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان» (الرحمن-7و8و9) و خودداری از هرگونه فساد در روی زمین در آیه «و لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها» (اعراف-85) و دعوت به تدبر و تفکر وتعقل که در بسیاری از آیات قرآن دیده شده است و امثال این برنامههای انسان شمول که میتواند راهگشا در همه زمینهها باشد، دلیل روشنی است بر اینکه در قرآن بیان همه چیز هست. حتی فروع این دستورات کلی را نیز بلاتکلیف نگذارده و مجرایی که باید از آن مجرا این برنامهها تبیین شود بیان کرده و میگوید: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا: «آنچه پیامبر شما دستور میدهد اجرا کنید و آنچه شما را از آن نهی میکند بازایستید» (حشر-7) . هرقدر انسان در اقیانوس بیکرانه قرآن، بیشتر شناور شود و به اعماق آن برای استخراج گوهرهای برنامههای سعادتبخش، فروتر رود، عظمت این کتاب آسمانی و شمول و جامعیت آن آشکارتر میشود و درست به همین دلیل آنها که در زمینه این برنامهها دست نیاز به این سو و آن سو دراز میکنند، مسلماً قرآن را نشناختهاند و آنچه خود دارند، از بیگانه تمنا میکنند.
این آیه علاوه بر آنکه اصالت و استقلال تعلیمات اسلام را در همه زمینهها مشخص میکند بار مسئولیت مسلمانان را سنگینتر میگرداند و به آنها میگوید: با بحث مستمر و پیگیر در قرآن، هرچه لازم دارید از آن استخراج کنید. در روایات اسلامی مخصوصاً روی جامعیت قرآن به مناسبت همین آیه و مانند آن بسیار تاکید شده است. از جمله حدیثی از امام صادق علیهالسلام میخوانیم: ان الله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کل شیء حتی والله ما ترک شیء تحتاج الیه العباد، حتی لایستطیع عبد یقول لو کان هذا، انزل فی القرآن، الا و قد انزله الله فیه: «خداوند در قرآن، هرچیزی را بیان کرده است، به خدا سوگند چیزی را که موردنیاز مردم بوده است کم نگذارده، تا کسی بگوید اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل میشد، آگاه باشید همه نیازمندیهای بشر را خدا در آن نازل کرده است».
در حدیث دیگری از امام باقر علیهالسلام میخوانیم: ان الله تبارک و تعالی لم یدع شیء تحتاج الیه الامه الا انزلی فی کتابه و بینه لرسوله (ص) و جعل لکل شیء حدا و جعل علیه دلیلا یدل علیه و جعل علی من تعدی ذلک الحد حدا: «خداوند متعال چیزی را که موردنیاز این امت است در کتابش فروگذار نکرده و برای رسول تبیین نموده است و برا هرچیزی حدی قرار داده و دلیل روشنی برای آن نهاده و برای هرکسی که از این حد تجاوز کند».
*****
«و ما علمنه الشعر و ما ینغی له ان هو الا ذکر و قرءان مبین» (سوره یس آیه 69)
ترجمه:
ما هرگز شعر به او [= پیامبر] نیاموختیم و شایسته او نیست (شاعر باشد)، این (کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است.
تفسیر:
او شاعر نیست، او انذار کننده زندگان است گفتیم در این سوره بحثهای زنده و جامعی پیرامون اصول اعتقادی توحید، معاد و نبوت مطرح شده و در مقطعهای متفاوتی سخن را از یکی به دیگری منتقل میسازد. در آیات گذشته بحثهای مختلفی پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در دو آیه فوق به بحث نبوت بازمیگردد و یکی از رایجترین اتهاماتی را که برای پیامبر صلیالله علیه وآله مطرح میکردند عنوان کرده پاسخ دندانشکن و آموزنده به آن میدهد و آن اتهام شعر و شاعری است، میگوید: «ما به او تعلیم شعر ندادیم و شایسته او نیست شاعر باشد.» (و ما علمنه الشعر و ما ینغی له). چرا پیامبر صلیالله علیه وآله را به چنین موضوعی متهم میکردند در حالی که او هرگز شعر نسروده بود؟ این به خاطر آن بود که جاذبه و نفوذ قرآن در دلها برای همه کس محسوس بود و زیبایی لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتی خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن میشدند که گاه شبانه به طور مخفیانه به نزدیکی منزلگاه پیامبر صلیالله علیه وآله میآمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسیار کسانی که با شنیدن چند آیه از قرآن شیفته و دلباخته آن شدند و در همان مجلس اسلام را پذیرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند. اینجاد بود که برای توجیه این پدیده بزرگ و اغفال مردم از این وحی آسمانی، زمزمه شعر و شاعری پیامبر صلیالله علیه وآله را در همه جا سردادند که این خود اعترافی بود ضمنی به نفوذ فوقالعاده قرآن اما چرا شایسته پیامبر صلیالله علیه وآله نیست که شاعر باشد؟ به خاطر ایکه خط «وحی» از خط «شعر» کاملاً جدا است، زیرا:
1- معمولاً سرچشمه شعر تخیل و پندار است، شاعر بیشتر بر بال و پر خیال پرواز میکند، در حالی که وحی از مبدا هستی سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیتها میگردد.
2- شعر از عواطف متغیر انسانی میجوشد و دائماً در حال دگرگونی است، در حالی که وحی بیانگر حقایق ثابت آسمانی میباشد.
3- لطف شعر در بسیاری از موارددر اغراقگوییها و مبالغههای آن است، تا آنجا که گفتهاند: احسن الشعرا کذبه: «بهترین شعر دروغآمیزترین آن است» در حالی که در وحی جز صداقت چیزی نیست.
4- شاعر در بسیاری از موارد به خاطر زیباییهای لفظ ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنبالهرو آن باشد و چه بسا حقایقی که در این میان پایمال گردد.
5- سرانجام به تعبیر زیبای یکی از مفسران «شعر» مجموعه شوقهایی است که از زمین به اسمان پرواز میکند، اما «وحی» مجموعه حقایقی است که از آسمان به زمین نازل میگردد و این دو خط کاملاً متفاوت است باز در اینجا لازم است برای شاعرانی که در خطر اهداف مقدسی گام برمیدارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را برکنار میسازند حساب جداگانهای باز کنیم و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نکنیم، ولی به هر حال طبیعت غالب شعر آن است که گفته شد. به همین دلیل قرآن مجید در آخر سوره شعراء میگوید: والشعراء بتبعهم الغاوون: «شعرا کسانی هستند که گمراهان از آنها پیروی میکنند» سپس در عبارت کوتاه و پرمعنی به ذکر دلیل آن پرداخته، چنین میگوید: «الم تر انهم فی کل وادیهیمون و انهم یقولون ما لایفعلون»: «آیا ندیدی که آنها در هر وادی سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند، تسلیم امواج هیجانات و جهشهای خیالند) و به علاوه نمیبینی که سخنانی میگویند که عمل نمیکنند» (سوره شعراء آیه 224-226).
البته در پایان همان آیات نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است استثناؤ میکند و به آنها ارج مینهد و حسابشان را از دیگران جدا میسازد. ولی به هرحال پیامبر نمیتواند شاعر باشد و هنگامی که میگوید: خدا به او تعلیم شعر نداده، مفهومش این است که از شعر برکنار است، چرا که همه تعلیمات به ذات پاک خدا برمیگردد. جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارا نقل شده که هر وقت پیامبر صلیالله علیه وآله میخواست به شعری تمثل جوید و آن را شاهد سخن قرار دهد، آن را در هم میشکست تا بهانهای به دست دشمن نیفتد، چنانکه روزی پیامبر صلیالله علیه وآله میخواست این شعر معروف عرب را بخواند: ستبدی لک الایام ما کنت جاهلاً و | یاتیک بالاخبار من لم تزود «به زودی ایام حقایقی را برای تو آشکار میکند که از آن آگاه نبودی و اخباری را کسانی برای تو میآورند که زاد و توشهای برای آنها تهیه ندیدهای» پیامبر صلیالله علیه وآله به هنگامی که میخواست شعر فوق را بخواند فرمود: یاتیک من لم تزودبالاخبار و جمله را پس و پیش فرمود. قرآن در برابر نفی شعر از پیامبر صلیالله علیه وآله اضافه میکند: این آیات چیزی جز وسیله بیداری و قرآن آشکار نیست (ان هوالاه ذکر و قرآن مبین).
*****
«لینذر من کان حیا و یحق القول عل الکفرین »(سوره یس آیه 70)
ترجمه:
تا افرادی را که زندهاند بیم دهد (و بر کفران اتمام حجت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلم گردد.
تفسیر:
هدف از آن این است که افرادی را که زندهاند انذار کند و بر کافران اتمام حجت شود تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. (لینذر من کان حیا و یحق القول عل الکفرین). آری این آیات ذکر است و مایه یادآوری و وسیله بیداری، این آیات «قرآن مبین» است که حق را بدون هیچگونه پردهپوشی با قاطعیت و صراحت بیان میکند و به همین دلیل عامل بیداری و حیات و زندگی است. بار دیگر در اینجا میبینیم که قرآن ایمان را به عنوان «حیات و مومنان را «زندگان» و افراد بیایمان را «مردگان» تلقی کرده، در یک سو عنوان «حی» و در سوی مقابل عنوان «کافرین» قرار گرفته، این همان حیات و مرگ معنوی است که از مرگ و حیات ظاهری به مراتب فراتر میرود و آثار آن گستردهتر و وسیعتر است. اگر حیات و زندگی به معنی «نفس کشیدن» و «غذا خوردن» و «راه رفتن» باشد، این چیزی است که همه حیوانات در آن شریکند، این حیات انسانی نیست، حیات انسانی شکوفا شدن گلهای عقل و خرد و ملکات برجسته در روح انسان و تقوی و ایثار و فداکاری و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است و قرآن پرورشدهنده این حیات در وجود انسانها است.
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی زنده و بیدارند که دعوت آن را لبیک میگویند و به انذارهایش توجه میکنند، گروهی دیگر مفار دلمردهای هستند که هرگز در برابر آن واکنش مثبتی نشان نمیدهند، ولی این انذار مایه اتمام حجت بر آنها و تخقق یافتن فرمان عذاب بر آنان است.
نکته:
حیات و مرگ دلها. انسان دارای چند نوع حیات و مرگ است: نخست حیات و مرگ «نباتی» که مظهر همان نمو و رشد و تغذیه و تولیدمثل است و از این نظر با تمام گیاهان همگام میباشد. دیگر حیات و مرگ «حیوانی» است که نشانه بارز آن «احساس» و «حرکت» است. و در این دو ویژگی نیز با تمام حیوانات همراه است. اما نوع سومی از حیات است که مخصوص انسانها است و آنها را از گیاهان و حیوانات دیگر جدا میکند و آن «حیات انسانی و روحانی» است، این همان چیزی است که در روایات اسلامی از آن به عنوان «حیات القلوب» تعبیر شده است که منظور از «قلب» در اینجا همان «روح و عقل و عواطف» انسان است. در سخنان امیرمومنان علی علیهالسلام در خطبهها و کلمات قصار نهجالبلاغه روی این مسئله بسیار تکیه شده است، در خطبهای درباره قرآن میگوید: تفقهوا فیه فانه ربیعالقلوب: «درباره قرآن بیندیشید که بهار حیاتبخش دلها در آن است».
و در جای دیگر درباره حکمت و دانش میفرماید: هی حیاه للقلب المیت: حکمت مایه حیات دلهای مرده است. گاه بیماری قلب را در برابر بیماری بدن قرار داده، میفرماید: و اشد من مرض البدن مرض القلب: «بدتر از بیماری تن بیماری قلب است» و زمانی میگوید: «هر کس روح ورع در او کم شود قلبش میمیرد»: و من قل ورعه مات قلبه سوره یس (36) آیه 70 و تعبیرات فراوان دیگری از این قبیل. از سوی دیگر قرآن مجید برای انسان نوع خاصی از بینایی و شنوایی و درک و شعور غیر از بینایی و شنوایی و شعور ظاهر قائل شده، چنانکه درباره کافران میفرماید: صم بکم عمی فهم لایعقلون: «آنها کران و لالان و کورانند و به همین دلیل چیزی نمیفهمند» (بقره-171). در جای دیگر منافقان را بیمار دلانی مینامد که خداوند بر بیماری آنها میافزاید: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - 10). و کسانی را که ترس از خدا در وجودشان نیست سنگدلانی معرفی کرده که قلبشان از سنگ خارا نیز سختتر است: ثم قست قلوبکم فهی کالحجاره او اشد قسوه (بقره-74) و درباره گروهی از کافران تعبیری دارد که ضمن آن آنها را به عنوان «ناپاکدلان» معرفی میکند، میگوید: اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم: «آنها کسانی هستند که خدا نمیخواهد دلهای آها را پاک سازد» (مائده - 41). در جای دیگر میگوید: «دعوت تو را تنها زندگانی که گوش شنوا دارند اجابت میکنند نه مردگان» انما یستجیب الذین یسمعون و الموتی یبعثهم الله ثم الیه یرجعون: «تنها کسانی که گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را میکنند اما مردگان را خدا در قیامت برمیانگیزد سپس به سوی او بازمیگردند» (انعام-36) از مجموع این تعبیرات و تعبیرات فراوان دیگری که مشابه آن است به خوبی روشن میشود که قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانی و عقلانی میشمرد، چراکه تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است. در حقیقت حیات و زندگی و درک و دید و شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه میشود، گرچه بعضی از مفسران این تعبیرات را مجاز دانستهاند ولی آنها در اینجا با روح قرآن هماهنگ نشدهاند چراکه از نظر قرآن حقیقت همین است و زندگی و مرگ حیوانی مجازی بیش نیست عوامل مرگ و حیات روحانی بسیار زیاد است ولی قدر مسلم این است که «نفاق» و «کبر» و «غرور» و «عصبیت» و «جهل» و گناهان بزرگ، قلب را میمیراند، چنانکه در مناجاتهای تابین از مناجاتهای پانزدهگانه امام زینالعابدین علی بن الحسین علیهالسلام میخوانیم و امات قلبی عظیم جنایتی: «جنایت بزرگ من قلب مرا میرانده است». آیات موردبحث نیز تاکیدی است بر این حقیقت. آیا کسانی که تنها از زندگی به این قانع شدهاند که در عالم بیخبری و دائماً عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومی را بشنوند، نه ندای منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانی بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند و از غیر خود و حتی از خویشتن بیگانه باشند، زندهاند؟ آیا این زندگی است که محصول آن فقط صرف مقداری غذا و پاره کردن تعدادی لباس و خوابیدنها و بیدارشدنهای تکراری باشد؟ اگر زندگی این است چه تفاوتی میان حیوان و جهان آدمیت است؟ پس باید پذیرفت که در ماورای این ظاهر زندگی، مغز و حقیقتی است که قرآن روی آن تکیه میکند و از آن سخن میگوید. جالب اینکه مردگانی که مرگشان دارای آثار حیات انسانی است از نظر قرآن زندگانند اما زندههایی که هیچیک از آثار حیات انسانی در آنها دیده نمیشود در منطق قرآن مردهاند مرگی جانکاه و رقتبار