درس نهم «قد افلح المومنون» (سوره مومنون آیه 1) ترجمه: مومنان رستگار شدند. تفسیر: میفرماید: «مومنان رستگار شدند» و به هدف نهایی خود در تمام ابعاد رسیدند (قد افلح المومنون).
«افلح» از ماده «فلح و فلاح» در اصل به معنی شکافتن و بریدن است، سپس به هر نوع پیروزی و رسیدن به مقصد و خوشبختی اطلاق شده است. در حقیقت افراد پیروزمند و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمیدارند و راه خود را به سوی مقصد میشکافند و پیش میروند. البته فلاح و رستگاری معنی وسیعی دارد که هم پیروزیهای مادی را شامل میشود و هم معنوی را و در مورد مومنان هردو بعد منظور است. پیروزی و رستگاری دنیوی در آن است که انسان آزاد و سربلند، عزیز و بینیاز زندگی کند و این امور جز در سایه ایمان امکانپذیر نیست و رستگاری آخرت در این است که در جوار رحمت پروردگار، در میان نعمتهای جاویدان، در کنار دوستان شایسه و پاک و در کمال عزت و سربلندی به سربرد. «راغب» در «مفردات» ضمن تشریح این معنی میگوید: «فلاح دنیوی در سه چیز خلاصه میشود: بقاء و غنا و عزت، و فلاح اخروی در چهار چیز: بقاء بلا فناء و غنی بلافقر و عز بلا ذل و علم بلا جهل»: «بقای بدون فنا، بینیازی بدون فقر، عزت بدون ذلت و علم خالی از جهل». «الذین هم فی صلاتهم خشعون» (سوره مومنون آیه2) ترجمه: آنها که در نمازشان خشوع دارند. تفسیر: سپس به بیان این صفات پرداخته و قبل از هر چیز انگشت روی نماز میگذارد و میگوید: «آنها کسانی هستند که در نمازشان خاشعند» (الذینهم فی صلاتهم خاشعون). «خاشعون» از ماده «خشوع» به معنی حالت و تواضع و ادب جسمی و روحی است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمی در انسان پیدا میشود و آثارش در بدن ظاهر میگردد. در اینجا قرآن «اقامه صلوه» (خواندن نماز) را نشانه مومنان نمیشمارد بلکه خشوع در نماز را از ویژگیهای آنان میشمرد، اشاره به اینکه نماز آنها الفاظ و حرکاتی بیروح و فاقد معنی نیست. بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پیدا میشود که از غیر او جدا میگردند و به او میپیوندند، چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشوند که بر تمام ذرات وجودشان اثر میگذارد، خود را ذرهای میبینند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران. لحظات این نماز هرکدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیلهای است برای تهذیب روح و جان. در حدیثی میخوانیم که پیامبر صلیالله علیه وآله مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی میکند، فرمود: اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه: «اگر او در قلبش خشوع بودن اعضای بدنش نیز خاشع میشد». اشاره به اینکه خشوع یک حالت درونی است که در برون اثر میگذارد. پیشوایان بزرگ اسلام آنچنان خشوعی در حالت نماز داشتند که به کلی از ماسویالله بیگانه میشدند، تا آنجا که در حدیثی میخوانیم: پیامبر صلیالله علیه وآله به هنگام نماز به آسمان نظر میکرد اما هنگامی که آیه فوق نازل شد دیگر سر برنمیداشت و دائماً به زمین نگاه میکرد. 3- خشوع، روح نماز است- اگر رکوع و سجود و قرائت و تسبیح را جسم نماز بداینم، حضور قلب و توجه درونی به حقیقت نماز و کسی که با او رازونیاز میکنیم روح نماز است. خشوع نیز در واقع چیزی جز حضور قلب توام با تواضع و ادب و احترام نیست و به این ترتیب روشن میشود که مومنان تنها به نماز به عنوان یک کالبد بیروح نمینگرند، بلکه تمامی توجه آنها به باطن و حقیقت نماز است. بسیارند کسانی که اشتیاق فراوان به حضور قلب و خشوع و خضوع در نمازها دارند اما هرچه میکوشند توفیق آن را نمییابند. برای تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز و سایر عبادات، امور ذیل را دقیقاً توصیه میکنیم. 1. به دست آوردن آنچنان معرفتی که دنیا را در نظر انسان کوچک و خدا را در نظر انسان بزرگ کند، تا هیچ کار دنیوی نتواند به هنگام رازونیاز با معبود نظر او را به خود جلب و از خدا منصرف سازد. 2. توجه به کارهای پراکنده و مختلف، معمولاً مانع تمرکز حواس است و هر قدر انسان، توفیق پیدا کند که مشغلههای مشوش و پراکنده را کم کند به حضور قلب در عبادات خود کمک کرده است. 3. انتخاب محل و مکان نماز و سایر عبادات نیز در این امر اثر دارد، به همین دلیل، نماز خواندن در برابر اشیاء و چیزهایی که ذهن انسان را به خود مشغول میدارد، مکروه است و همچنین در برابر درهای باز و محل عبور و مرور مردم، در مقابل آینه و عکس و مانند اینها، به همین دلیل معابد مسلمین هر قدر سادهتر و خالی از زرق و برق و تشریفات باشد بهتر است چراکه به حضور قلب کمک میکند. 4. پرهیز از گناه نیز عامل موثری است، زیرا گناه قلب را از خدا دور میسازد و از حضور قلب میکاهد. 5. آشنایی به معنی نماز و فلسفه افعال و اذکار آن، عامل موثر دیگری است. 6. انجام مستحبات نماز و آداب مخصوص آن چه در مقدمات و چه در اصل نماز نیز کمک موثری به این امر میکند. 7. از همه اینها گذشته این کار، مانند هر کار دیگر نیاز به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیری دارد، بسیار میشود که در آغاز انسان در تمام نماز یک لحظه کوتاه قدرت تمرکز فکر پیدا میکند. اما با ادامه این کار و پیگیری و تداوم آنچنان قدرت نفس پیدا میکند که میتواند به هنگام نماز دریچههای فکر خود را بر غیر معبود مطلقاً ببندد. (دقت کنید.) «و الذین هم عن اللغو معرضون» (سوره مومنون آیه3) ترجمه: و آنها که از لغو و بیهودگی روی گردانند، تفسیر: دومین صفتی را که بعد از صفت خشوع برای مومنان بیان میکند این است که: «آنها از هر گونه لغو و بیهودگی رویگردانند» (والذینهم عن اللغو معرضون). در واقع تمام حرکات و خطوط زندگی آنان هدفی را دنبال میکند، هدفی مفید و سازنده چرا که لغو به معنی کارهای بیهدف و بدون نتیجه مفید است. در حقیقت لغو همانگونه که بعضی از مفسران بزرگ گفتهاند هر گفتار و عملی است که فایده قابل ملاحظهای نداشته باشد و اگر میبینیم بعضی از مفسران آن را به باطل تفیسر کردهاند، و بعضی به معنی همه معاصی و بعضی به معنی دروغ و بعضی به معنی دشنام یا مقابله دشنام به دشنام و بعضی به معنی غنا و لهو و لعب و بالاخره بعضی به معنی شرک تفسیر کردهاند، همه اینها مصداقهای آن مفهوم جامع و کلی است. البته لغو تنها شامل سخنان و افعال بیهود نمیشود بلکه افکار بیهوده و بیپایه ای که انسان را از یاد خدا غافل و از تفکر در آنچه مفید و سازنده است به خود مشغول میدارد همه در مفهوم لغو جمع است. در واقع مومنان آنچنان ساخته شدهاند که نه تنها به اندیشههای باطل و سخنان بیاساس و کارهای بیهوده دست نمیزنند، بلکه به تعبیر قرآن از آن «معرض» و رویگردانند. «والذین هم للزکوه فعلون» (سوره مونون آیه4) ترجمه: و آنها که زکات را انجام میدهند. تفسیر: در آیه بعد به سومین صفت مومنان راستین که جنبه اجتماعی و مالی دارد اشاره کرده میگوید: «آنها کسانی هستند که زکات را انجام میدهند» (والذین هم للزکوه فاعلون). و از آنجا که این سوره- همانگونه که قبلاً نیز گفتیم- از سورههایی است که در مکه نازل شده و در آن هنگام حکم زکات معمولی نازل نگردیده بود، مفسران در تفسیر این آیه گفتگوهای مختلفی دارند. آنچه صحیحتر به نظر میرسد این است که زکات منحصراً به معنی زکات واجب نیست، بلکه زکاتهای مستحب در شرع اسلام فراوان است، آنچه در مدینه نازل شد زکات واجب بود ولی زکات مستحب قبلاً نیز بوده است. بعضی از مفسران نیز این احتمال را دادهاند که زکات به صورت یک حکم وجوبی اما بدون حد و حدود در «مکه» بوده است، یعنی مسلمانان موظف بودند مقداری از اموار خود را به نیازمندان بپردازند، ولی بعداز تشکیل حکومت اسلامی و تاسیس بیتالمال زکات تحت برنامه مشخصی قرار گرفت و نصابها و مقدارهای معینی برای آن قرار داده شد و مامورین این جمع زکات از طرف پیامبر صلیالله علیه وآله به هر سو اعزام شدند. اما اینکه بعضی مفسران مانند فخر رازی و آلوسی در روحالمعانی و راغب در مفردات نقل کرده که زکات در اینجا به معنی هرگونه کار نیک و با تزکیه و پاکسازی روح و جان است، بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا در قرآن مجید هرجا نماز و زکات همراه با هم ذکر میشود، زکات به همان معنی انفاق مالی است و استفاده معنی دیگر نیاز به قرینه روشنی دارد که در اینجا نیست. «یایها الذین ءامنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» (سوره احزاب آیه41) ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را بسیار یاد کنید. تفسیر: رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشای مومنان از آنجا که در آیات گذشته سخن از وظایف سنگین پیامبر صلیالله علیه وآله در مقام تبلیغ رسالت بود، در آیات موردبحث برای فراهم آوردن این زمینه تبلیغ و گسترش دامنه آن در تمام محیط بخشی از وظایف مومنان را بیان میکند، کنید. (یایها الذین ءامنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا). ***** «فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لاتکفرون» (سوره بقره آیه 152) ترجمه: پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم و شکر مرا گویید و (در برابر نعمتهایم) کفران نکنید. تفسیر: در آیات گذشته اشاره به نعمتهای مختلف الهی شد و اینجا جا دارد که به مردم اعلام شود شکر این نعمتهای بزرگ را به جا آورند و با بهرهبرداری صحیح از هرکدام اداء شکر کنند و کفران ننمایند. «فاذکرونی اذکرکم» (مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم). بدیهی است این جمله اشاره به یک اصل تربیتی است، یعنی به یاد من باشید و باتوجه به ذات پاکی که سرچشمه تمام نیکیها است، روح و جان خود را پاک کنید، با یاد او در فعالیتهای اجتماعی مصمم، نیرومند و متحد و برادر باشید. مفسران در اینجا درباره اینکه یادآوری بندگان به چه چیز است و یادآوری خداوند به چه نوعی است سخنان گوناگونی گفتهاند، که همه را میتوان در همان اصل بالا خلاصه کرد. بعضی گفتهاند منظور این است مرا به «اطاعت» یاد کنید تا شما را به «رحمت» یاد کنم، چنانکه در آیه دیگر میخوانیم: واطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون (سوره آلعمران آیه 132) یا مرا به مجاهده یادکنید تا شما را به هدایت یاد کنم، چنانکه در آیه دیگر میخوانیم: «و اطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون» (سوره آل عمران آیه 132) یا مرا به مجاهده یاد کنید تا شما را هدایت کنم، چنانکه در آیه دیگر میخوانیم: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (سوره عنکبوت آیه-69) و یا مرا به شکر یاد کنید تا شما را به زیادی نعمت یاد کنم، چنانکه در آیه دیگر میخوانیم: «لئن شکرتم لازیدنکم» (آیه 7-ابراهیم) و مانند اینها ولی همانطور که گفتیم همه این امور جلوههای گوناگونی است از آمادگی بندگان در پرتو یاد خدا برای تربیت روح و جان انسان که نتیجه این آمادگی نزول برکات خداوند است. مسلم است منظور از ذکر یادآوری زبان نیست، بلکه زبان ترجمان قلب است یعنی توجه با تمام قلب و جان به ذات خداوند، توجهی که انسان را از گناه بازمیدارد و به اطاعت وامیدارد لذا در احادیث متعدد از پیشوایان اسلام نقل شده که: منظور از ذکر تنها جملههایی مانند: سبحانالله و الحمدالله و لاالهالاالله و اللهاکبر نیست. بلکه منظور این است که انسان در همه حال خدا را ناظر اعمال و رفتار خود ببیند. پیغمبر اکرم (ص) میفرماید: کسی که خدا را اطاعت کند و گناه نکتند به یاد خدا است. ***** «انما المومنون الذین اذا ذکرالله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ءایسته زادتهم ایمنا و علی ربهم یتوکلون» (سوره انفال آیه2) ترجمه: مومنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان میگردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود، ایمانشان فزونتر میگردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. تفسیر: نخست میگوید: مومنان تنها کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود، دلهای آنها به خاطر احساس مسولیت در پیشگاهش ترسان میگردد (انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم). «وجل» همان حالت خوف و ترسی است که به انسان دست میدهد که سرچشمه آن یکی از این دو چیز است، گاهی به خاطر درک مسئولیتها و احتمال عدم قیام به وظایف لازم در برابر خدا میباشد و گاهی به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بیانتها و پرمهابت او است. توضیح اینکه: گاه میشود انسان به دیدن شخص بزرگی که راستی از هر نظر شایسته عنوان عظمت است میرود. شخص دیدارکننده گاهی آنچنان تحت تاثیر مقام پرعظمت او قرار میگیرد که احساس یک نوع وحشت در درون قلب خویش مینماید، تا آنجا که به هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا میکند و حتی گاهی حرف خود را فراموش مینماید، هرچند آن شخص بزرگ نهایت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و کار خلاقی نیز از این شخص سرنزده است، این نوع ترس، بازتاب و عکسالعمل عظمت است. قرآن مجید میگوید: لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله «اگر این قرآن را بر کوه نازل میکردیم، خاشع و ترسان و از خوف خدا شکافته میشد» (حشر-21) و نیز میخوانیم «انما یخشی الله من عباده العماء» تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او میترسند (فاطر-28). و به این ترتیب پیوندی میان آگاهی و خوف، همواره برقرا است، بنابراین اشتباه است که ما سرچشمه خوف و خشیت را تنها عدم انجام وظایف و مسئولیتها بدانیم. سپس دومین صفت آنها را چنین بیان میکند: آنها همواره در مسیر «تکامل» پیش میروند و لحظهای آرام ندارند و هنگامی که آیات خدا بر آنها خوانده میشود بر ایمانشان افزوده میشود (و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا) نمو و تکامل، خاصیت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تکامل یا مرده است و یا در سراشیبی مرگ قرار گرفته، و مومونان راستین، ایمانی زنده دارند که نهاش با آبیاری از آیات خدا روز به روز نمو بیشتر و گلها و شکوفهها و میوههای تازهتری پیدا میکند، آنها همچنان مردگان زندهنما درجا نمیزنند، و در یک حال رکود و یکنواختی مرگبار نیستند، هر روز که نو میشود فکر و ایمان و صفات آنها هم نو میشود. سومین صفت بارز آنها این است که «تنها بر پروردگار خویش تکیه و توکل میکنند» (و علی ربهم یتوکلون). افق فکر آنها آنچنان بلند است که از تکیه کردن بر مخلوقات ضعیف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه میگیرند و هرچه خواهند و میطلبند، از اقیانوس بیکران عالم هستی، از ذات پاک پروردگار میخواند، روحشان بزرگ و سطح فکرشان بلند و تکیهگاهشان تنها خدا است. اشتباه نشود مفهوم توکل آنچنانکه بعضی از تحریفکنندگان پنداشتهاند، چشمپوشی از عالم اسباب و دست روی دست گذاشتن و به گوشهای نشستن نیست، بلکه مفهومش خودسازی و بلندنظری و عدم وابستگی به این و آن و ژرفنگری است، استفاده از عالم اسباب جهان طبیعت و حیات، عین توکل برخداست، زیرا هرتاثیری در این اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است. «الذین ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکر الله تطمئن القلوب» (سوره رعد آیه 28) ترجمه: آنها کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد. تفسیر: در آیه بعد تفسیر بسیار جالبی از من اناب (آنها که به سوی خدا بازگشتهاند) بیان میکند: «اینان کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است» (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله) و بعد به عنوان یک قاعده کلی و اصل جاویدان و فراگیر میفرمود: «آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش میگیرد» (الا بذکرالله تطمئن القلوب). نکتهها: 1- چگونه دل با یاد خدا آرام میگیرد؟ همیشه اضطراب و نگرانی یکی از بزرگترین بلاهای زندگی انسانها بوده و هست و عوارض ناشی از آن در زندگی فردی و اجتماعی کاملاً محسوس است. همیشه آرام یکی از گمشدههای مهم بشر بوده و به هر دری میزند تا آن را پیدا کند و اگر تلاش و کوشش انسانها را در طول تاریخ برای پیدا کردن آرامش از طرق «صحیح» و «کاذب» جمعآوری کنیم خود کتاب بسیار قطوری را تشکیل میدهد. بعضی از دانشمندان میگویند: به هنگام بروز بعضی از بیماریهای واگیردار همچون «وبا» از هر ده نفر که ظاهراً به علت وبا میمیرند اکثر آنها به علت نگرانی و ترس است و تنها اقلیتی از آنها حقیقتاً به خاطر ابتلای به بیماری وبا از بین میروند. به طور کلی «آرامش» و «دلهره» نقش بسیار مهمی در «سلامت» و «بیماری» فرد و جامعه و سعادت و بدبختی انسانها دارد و چیزی نیست که بتوان از آن به آسانی گذشت و به همین دلیل تاکنون کتابهای زیادی نوشته شده که موضوع آنها فقط نگرانی و راه مبارزه با آن و طرز به دست آوردن آرامش است. تاریخ بشر پر است از صحنههای غمانگیزی که انسان برای تحصیل آرامش به هر چیزی دست انداخته و در هر وادی گام نهاده و تن به انواع اعتیادها داده است. ولی قرآن با یک جمله کوتاه و پرمغز، مطمئنترین و نزدیکترین راه را نشان داده و میگوید: «بدانید که یاد خدا آرامش دلها است». برای روشن شدن این حقیقت قرآنی به توضیح زیر توجه کنید: عوامل نگرانی و پریشانی: 1. گاهی اضطراب و نگرانی به خاطر آینده تاریک و مبهمی است که در برابر فکر انسان خونمایی میکند، احتمال زوال نعمتها، گرفتاری در چنگال دشمن، ضعف و بیماری و ناتوانی و درماندگی و احتیاج، همه اینها آدمی را رنج میدهد، اما ایمان به خداوند قادر متعال، خداوند رحیم و مهربان، خدایی که همواره کفالت بندگان خویش را برعهده دارد میتواند این گونه نگرانیها را از میان بردارد و به او آرامش دهد که تو در برابر حوادث آینده درمانده نیستی، خدایی داری توانا، قادر و مهربان. 2. گاه گذشته تاریک زندگی فکر انسان را به خود مشغول میدارد و هموراه او را نگران میسازد. نگرانی از گناهانی که انجام داده، از کوتاهیها و لغزشها، اما توجه به اینکه خداوند، غفار، توبهپذیر و رحیم و غفور است، به او آرامش میدهد، به او میگوید: عذر تقصیر به پیشگاهش بر، از گذشته عذرخواهی کن و در مقام جبران برای، که او بخشنده است و جبران کردن ممکن. 3. ضعف و ناتوانی انسان در برابر عوامل طبیعی و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلی و خارجی، او را نگران میسازد که من در برابر این همه دشمن نیرومند در میدان جهاد چه کنم؟ و یا در مبارزات دیگر چه میتوانم انجام دهم؟ اما هنگامی که به یاد خدا میافتد و متکی به قدرت و رحمت او میشود، قدرتی که برترین قدرتها است و هیچ چیز در برابر آن یارای مقاومت ندارد، قلبش آرام میگیرد، با خود میگوید آری من تنها نیستم، من در سایه خدا، بینهایت قدرت دارم. قهرمانیهای مجاهدان راه خدا در جنگها، چه در گذشته و چه در حال و سلحشوریهای اعجابانگیز و خیرهکننده آنان. حتی در آنجایی که تکوتنها بودهاند، بیانگر آرامشی است که در پناه ایمان پیدا میشود. هنگامی که با چشم خود میبینیم و با گوش خود میشنویم که افسر رشیدی پس از یک نبرد خیرهکننده، بینایی خود را به کلی از دست داده و با تنی مجروح به روی تخت بیمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمینان سخن میگوید که گویی خراشی بر بدن او هم وارد نشده است، به اعجاز آرامش در سایه ذکر خدا پی میبریم. 4. گاهی نیز ریشه نگرانیهای آزاردهنده انسان، احساس پوچی زندگی و بیهدف بودن آن است ولی آن کسی که به خدا ایمان دارد و مسیر تکاملی زندگی را به عنوان یک هدف بزرگ پذیرفته است، و تمام برنامهها و حوادث زندگی را در همین خط میبیند، نه از زندگی احساس پوچی میکند و نه همچون افراد بیهدف و مردد، سرگردان و مضطرب است. 5. عامل دیگر نگرانی آن است که انسان گاهی برای رسیدن به یک هدف زحمت زیادی را متحمل میشود، اما کسی را نمیبیند که برای زحمت او ارج نهد و قدردانی و تشکر کند، این ناسپاسی او را شدیداً رنج میدهد و در یک حالت اضطراب و نگرانی فرو میبرد، اما هنگامی که احساس کند کسی از تمام تلاشها و کوششهایش آگاه است و به همه آنها ارج مینهد و برای همه پاداش میدهد دیگر چه جای نگرانی و ناآرامی است؟ 6. سوءظنها و توهمات و خیالات پوچ یکی دیگر از عوامل نگرانی است که بسیاری از مردم در زندگی خود از آن رنج میبرند، ولی چگونه میتوان انکار کرد که توجه به خدا و لطف بیپایان او و دستور به حسنظن که وظیفه هر فرد باایمانی است این حالت رنجآور را از بین میبرد و آرامش و اطمینان جای آن را میگیرد. 7. دنیاپرستی و دلباختگی در برابر زرق و برق زندگی مادی یکی از بزرگترین عوامل اضطراب و نگرانی انسانها بوده و هست. تا آنجا که گاهی عدم دستیابی به رنگ خاصی از لباس یا کفش و کلاه و یا یکی دیگر از هزاران وسایل زندگی ساعتها و یا روزها و هفتهها فکر دنیاپرستان را ناآرام و مشوش میدارد. اما ایمان به خدا و توجه به آزادگی مومن که همیشه با «زهد و پارسایی سازنده» و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگی مادی همراه است به همه این اضطرابها پایان میدهد، هنگامی که روح انسان «علیوار» آن گونه وسعت یابد که بگوید: «دنیاکم هذه اهوان عندی من ورقه فی فم جراده تقضمها» «دنیای شما در نظر من بیارزشتر از برگ درختی است که در دهان ملخی باشد که آن را میجود» نرسیدن به یک وسیله مادی یا از دست دادن آن چگونه امکان دارد آرامش روح آدمی را برهم زند و طوفانی از نگرانی در قلب و فکر او ایجاد کند. 8. یک عامل مهم دیگر برای نگرانی ترس و وحشت از مرگ است که همیشه روح انسانها را آزار میداده است و از آنجا که امکان مرگ تنها در سنین بالا نیست بلکه در سنین دیگر مخصوصاً هنگام بیماریها، جنگها و ناامنیها وجود دارد، این نگرانی میتواند عمومی باشد. ولی اگر ما از نظر جهانبینی مرگ را به معنی فنا و نیستی و پایان همهچیز بدانیم (همانگونه که مادیون جهان میپندارند) این اضطراب و نگرانی کاملاً بهجا است و باید از چنین مرگی که نقطه پایان همه آرزوها و موفقیتها و خواستهای انسان است ترسید، اما هر گاه در سایه ایمان به خدا مرگ را دریچهای به یک زندگی وسیعتر و والاتر بدانیم و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسیدن به یک فضای آزاد بشمریم دیگر این نگرانی بیمعنی است، بلکه چنین مرگی –هرگاه در مسیر انجام وظیفه بوده باشد- دوستداشتنی و خواستنی است. البته عوامل نگرانی منحصر به اینها نیست بلکه میتوان عوامل فراوان دیگری برای آن نیز شمرد، ولی باید قبول کرد که بیشتر نگرانیها به یکی از عوامل فوق بازمیگردد و هنگامی که دیدیم این عوامل در برابر ایمان به خدا ذوب و بیرنگ و نابود میگردد تصدیق خواهیم کرد که یاد خدا مایه آرامش دلهاست (الا بذکرالله تطمئن القلوب). 2- آیا آرامش با خوف خدا سازگار است؟ بعضی از مفسران در اینجا ایرادی مطرح کردهاند که خلاصهاش این است: ما از یک طرف در آیه فوق میخوانیم یاد خدا مایه آرامش دلهاست، و از طرفی دیگر در آیه 2 سوره انفال میخوانیم: انما المومنون الذین اذا ذکرالله و جلت قلوبهم: «مومنان کسانی هستند که وقتی نام خدا برده میشود، قلبشان ترسان میگردد» آیا این دو با هم منافات دارند؟ پاسخ سوال این است که منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادی است که غالب مردم را نگران میسازد که نمونههای روشن آن در بالا ذکر شد، ولی مسلماً افراد با ایمان در برابر مسئولیتهای خویش نمیتوانند نگران نباشند، و به تعبیر دیگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانیهای ویرانگر است که غالب نگرانیها را تشکیل میدهد اما نگرانی سازنده که انسان را به انجام وظیفه در برابر خدا و خلق و فعالیتهای مثبت زندگی وامیدارد در وجود آنها هست و باید هم باشد، و منظور از خوف از خدا نیز همین است. 3- ذکر خدا چیست و چگونه است؟ ذکر همانگونه که راغب در مفردات گفته است، «گاهی به معنی حفظ مطالب و معارف آمده است با این تفاوت که کلمه «حفظ» به آغاز آن گفته میشود و کلمه ذکر به ادامه آن و گاهی به معنی یادآوری چیزی به زبان یا به قلب است، لذا گفتهاند ذکر دو گونه است: ذکر قلبی و ذکر زبانی و هریک از آنها دو گونه است یا پس از فراموشی است و یا بدون فراموشی.» و به هرحال منظور در آیه فوق از ذکر خدا که مایه آرامش دلها است تنها این نیست که نام او را بر زبان آورد و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گوید، بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد و این توجه مبدا حرکت و فعالیت در وجود او به سوی جهاد و تلاش و نیکیها گردد و میان او و گناه سد مستحکمی ایجاد کند، این است حقیقت ذکر که آنهمه آثار و برکات در روایات اسلامی برای آن بیان شده است. در حدیث میخوانیم که از وصایایی که پیامبر به علی علیهالسلام فرمود این بود: یا علی ثلاث لا تطیقها هذه الامه المواسات للاخ فی ماله و انصاف الناس من نفسه و ذکر الله علی کل حال ولیس هو سبحان الله و الحمدالله و لا الله الا الله و الله اکبر و لکن اذا ورد علی ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترکه: ای علی سه کار است که این ملت طاقت آن را ندارند (و از همه کس ساخته نیست) مواسات با برادران دینی در مال و حق مردم را از خویشتن دادن و یاد خدا در هر حال. ولی یاد خدا (تنها) سبحانالله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، بلکه یاد خدا آن است که هنگامی که انسان در برابر حرامی قرار میگیرد از خدا بترسد و آن را ترک گوید. در حدیث دیگری میخوانیم علی علیهالسلام فرمود: الذکر ذکر ان: ذکر الله عزوجل عند المصیبه و افضل من ذکل ذکر الله عندما حرمالله علیک فیکون حاجزا: «ذکر دو گونه است: یاد خدا کردن به هنگام مصیبت (و شیکبایی و استقامت ورزیدن) و از آن برتر آن است که خدا را در برابر محرمات یاد کند و میان او و حرام سدی ایجاد نماید» و به همین دلیل است که در بعضی از روایات ذکر خداوند به عنوان یک سپر و وسیله دفاعی شمرده شده است. در حدیثی از امام صادق علیهالسلام میخوانیم که روزی پیامبر رو به یارانش کرد و فرمود: اتخذوا جنا فقالوا یا رسولالله امن عدو قد اظلنا؟ قال لا و لکن من النار قولوا سبحانالله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر: «سپرهایی برای خود فراهم کنید، عرض کردند ای رسول خدا صلیالله علیه وآله آیا دربرابر دشمنان که اطراف ما را احاطه کرده و بر ما سایه افکندهاند؟ فرمود: نه، از آتش (دوزخ) بگویید: سبحان الله والحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر (خدا را به پاکی بستایید و بر نعمتهایش شکر گویید و غیر از او معبودی انتخاب نکنید و او را از همه چیز برتر بدانید)» و اگر میبینیم در پارهای از احادیث پیامبر صلیالله علیه وآله به عنوان «ذکرالله» معرفی شده، نیز به خاطر آن است که او مردم را به یاد خدا میاندازد و تربیت میکند. از امام صادق علیهالسلام در تفسیر «الا بذکرالله تطمئن القلوب» نقل شده است که فرمود: بمحمد تطمؤن القلوب و هو ذکرالله و حجابه: «به وسیله محمد دلها آرامش میپذیرد و اوست ذکر خدا و حجاب او». ***** «یایها الذین ءامنوا انمالخمر و المیسر و النصاب و الازلم رجس من عمل الشیطن فاجتنبوه لعلکم تفلحون» (سوره مائده آیه 90) ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید شراب و نماز و بتها و ارلام [= نوعی بختآزمایی]، پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید. شان نزول در تفاسیر شیعه و اهل تسنن تفسیرهای مختلفی درباره آیه نخست ذکر شده است، که تقریباً با یکدیگر شباهت دارند از جمله اینکه در تفسیر درالمنثور از سعدابن وقاص چنین نقل شده که میگوید: این آیه درباره من نازل گردید، مردی از انصار غذایی تهیه کرده بود و ما را دعوت کرد، جمعی در مجلس میهمانی او شرکت کردند و علاوه بر صرف غذا شراب نوشیدند و این قبل از تحریم شراب در اسلام بود، هنگامی که مغز آنها از شراب گرم شد شروع به ذکر افتخارات خود کردند، کمکم کار بالا گرفت و به اینجا رسید که یکی از آنها استخوان شتری برداشت و بر بینی من کوبید و آن را شکافت، من خدمت پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم رسیدم و این جریان را نقل کردم، در این موقع آیه فوق نازل شد. از مسند «احمد» و «سنن ابی داود» و «نسای» و «ترمدی» چنین نقل شده که عمر (که طبق تصریح تفسیر فی ظلال جلد سوم صفحه 33 علاقه شدید به نوشیدن شراب داشت) دعا میکرد و میگفت خدایا بیان روشنی درباره خمر برای ما بفرما، هنگامی که آیه سوره بقره (یسئلونک عن الخمر و المیسر...) (بقره-219) نازل شد پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم آیه را برای او قرائت کرد ولی او باز به دعای خود ادامه میداد و میگفت: خدایا بیان روشنتری در این زمینه بفرما، تا اینکه آیه سوره نساء (یایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری) (نساء 43) تازل شد. پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم آن را نیز برای او خواند، باز به دعای خود ادامه میداد، تا اینکه سوره مائده (آیه موردبحث) که صراحت فوقالعادهای در این موضوع دارد، نازل گردید، هنگامی که پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم آیه را بر او خواند، گفت: انتهینا انتهینا: «از نوشیدن شراب خودداری میکنیم، خودداری میکنیم». «و اصبر نفسک مع الذین یدعون بهم بالغدوه والعشی یریدون جهه ولاتعد عیناک عنهم ترید زینه الحیوه الدنیا و تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هوئه و کان امر فرطا» (سوره کهف آیه 28) ترجمه: با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر میخوانند و تنها رضای او را میطلبند و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن همانها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است. تفسیر: پاکدلان پابرهنه. از جمله درسهایی که داستان اصهاب کهف به ما آموخت این بود که معیار ارزش انسانها پست و مقام ظاهری و ثروتشان نیست، بلکه آنجا که راه خداست وزیر و چوپان در یک صفند، آیات موربحث نیز در حقیقت همین مسئله مهم را تعقیب میکند و به پیامبر صلیالله علیه وآله چنین دستور میدهد: «با کسانی باش که صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را میخوانند و تنها ذات پاک و تنها ذات پاک او را میطلبند» (و اصبرنفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشی یریدون وجهه). تعبیر به «واصبر نفسک» «خود را شکیبادار» اشاره به این واقعیت است که پیامبر صلیالله علیه وآله از ناحیه دشمنان مسکتبر و اشرافآلوده در فشار بود که گروه مومنان فقیر را از خود براند، لذا خداوند دستور میدهد که در برابر این فشار فزاینده، صبر و استقامت پیشهکن و هرگز تسلیم آنها مشو. تعبیر به «صبح و شام» اشاره به این است که در همه حال و تمام عمر به یاد خدا هستند و تعبیر به «یریدون وجهه» (ذات او میطلبند) دلیل بر اخلاص آنها است و اشاره به اینکه آنها از خداوند خود او را میخواهند، حتی بهخاطر بهشت (هرچند نعمتهایش بزرگ و پرارزش است) و به خاطر ترس از دوزخ و مجازاتهایش (هرچند عذابهایش دردناک است) بندگی خدا نمیکنند، بلکه فقط به خاطر ذات پاک او، او را میپرستند که «ما از تو» به غیر از تو، نداریم تمنا و این بالاترین درجه اطاعت و بندگی و عشق و ایمان به خدا است. سپس به عنوان تاکید ادامه میدهد: «هرگز چشمهای خود را از این گروه با ایمان، اما ظاهراً فقیر، برمگیر و به خاطر زینتهای دنیا به این مستکبران از خدا بیخبر، دیده میفکن» (و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیاه الدنیا). باز برای تاکید فزونتر اضافه میکند: «و از آنها که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن» (و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا). «از آنها که پیروی هوای نفس کردند» (و اتبع هواه). «و همانها که همه کارهایشان افراطی است و خارج از رویه و توام با اسرافکاری» (و کان امره فرطا). جالب اینکه قرآن صفات این دو گروه را در مقابل یکدیگر چیده است: مومنان راستین اما تهیدست، قلبی مملو از عشق خدا دارند. همیشه به یاد او هستند و او را میطلبند. اما ثروتمندان مستکبر به کلی از یاد خدا غافلند و جز هوای نفس چیزی نمیطلبند و همه چیز آنها از حد اعتدال بیرون و در مسیر افراط و اسراف است. ***** «ربنا اتنا سمعنا منادیا ینادی للایمن ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیاتنا و توفنا مع الابرار»(سوره آل عمران آیه 193) ترجمه: پروردگارا ما صدای منادی (تو) را شنیدیم که به ایمان دعوت میکرد که: «به پرورودگار خود ایمان بیاورید» و ما ایمان آوردیم، پروردگارا گناهان ما را ببخش و بدیهای ما را بپوشان و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیران. تفسیر: ربنا اتنا سمعنا منادیا ینادی للایمان آمنوا بربکم فامنا صاحبان عقل و خرد، پس از دریافت هدف آفرینش، به این نکته نیز متوجه میشوند که این راه پرفراز و نشیب بدون رهبران الهی هرگز نمیتوانند بپیمایند. به همین دلیل همواره مترصد شنیدن صدای منادیان ایمان و راستین هستند و تا نخستین ندای آنها را بشنوند به سرعت به سوی آنها میشتابند، پس از کنجکاوی و بررسی لازم دعوت آنها را پاسخ میگویند و با تمام وجود خود، ایمان میآورند و لذا به پیشگاه پروردگار خود، عرض میکنند: بارالها ما صدای منادی توحید را شنیدیم که را دعوت به سوی ایمان میکرد و به دنبلا آن ایمان آوردیم. ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیئاتنا و توفنا معالابرار بارالها اکنون که چنین است و ما با تمام وجود خود ایمان آوردیم، اما از آنجا که در معرض وزش طوفنانهای شدید غرائز گوناگون قرار داریم، گاه لغزشهایی از ما سرمیزند و مرتکب گناهانی میشویم، «خداوندا ما را ببخش و گناهان ما را بیامرز و لغزشهای ما را پوشیده دار و ما را با نیکان و در راه و رسم آنان، بمیران». آنها آنچنان به اجتماع انسانی پیوستهاند و از تکروی و فردپرستی، بیزارند که از خدا میخواهند نه تنها حیات و زندگی آنها با نیکان و پاکان باشد، بلکه مرگ آنها، اعم از مرگ طبیعی یا شهادت در راه خدا در جمع نیکان و با راه و رسم آنها صورت گیرد، که مردان در میان جمع بدان مگر مضاعف است. در اینجا سوالی پیش میآید که با تقاضای آمرزش گناهان، پوشیدن سیئات و بخشش آنها چه معنی دارد؟ باتوجه به سایر آیات قرآن پاسخ این سوال روشن میشود، زیرا از آیه 31 سوره نساء «اان تجتنبوا کبار ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم»: «اگر از گناهان کبیره دوری کنید ما سیئات شما را میپوشانیم و از بین میبریم» چنین استفاده میشود که سیئات به گناهان صغیره گفته میشود، بنابراین خردمندان نخست از خدا تقاضای عفو از لغرشهای بزرگ میکنند و به دنبال آن تقاضای از بین رفتن آثار گناهان صغیره دارند. درس دهم «و لقد ءاتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به علمین» (سوره انبیاء آیه 51) ترجمه: ما وسیله رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم و از (شایستگی) او آگاه بودیم.... تفسیر: ابراهیم نقشه نابودی بتها را میکشد، گفتیم در این سوره همانگونه که از نامش پیدا است فرازهای بسیاری از حالات انبیاء (شانزده پیامبر) آمده است، در آیات گذشته اشاره کوتاهی به رسالت موسی علیهالسلام و هارون علیهالسلام شده بود و در آیات مورد بحث وقسمتی از آیات آینده بخش مهمی از زندگی و مبارزات ابراهیم علیهالسلام با بتپرستان انعکاس یافته، نخست میفرماید: «ما وسیله رشد و هدایت را از قبل در اختیار ابراهیم میگذاریم و به شایستگی او آگاه بودیم» (و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل وکنا به عالمین). «رشد» در اصل به معنی راه یافتن به مقصد است و در اینجا ممکن است اشاره به حقیقت توحید باشد که ابراهیم از سنین کودکی از آن آگاه شده بود و ممکن است اشاره به هرگونه خیر و صلاح به معنی وسیع کلمه بوده باشد. تعبیر به «من قبل» اشاره به قبل از موسی و هارون است، جمله «کنا به عالمین» اشاره به شایستگیهای ابراهیم برای کسب این مواهب است، در حقیقت خدا هیچ موهبتی را به کسی بدون دلیل نمیدهد، این شایستگیهاست که آمادگی برای پذیرش مواهب الهی است، هرچند مقام نبوت یک مقام موهبتی است. «اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عکفون» (سوره انبیاء آیه 52) ترجمه: آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «این مجسمههای بیروح چیست که شما همواره آنها را پرستش میکنید؟» تفسیر: به یکی از مهمترین برنامههای ابراهیم علیهالسلام اشاره کرده، میگوید: این رشد و رشادت ابراهیم آنگاه ظاهر شد که به پدرش (اشاره به عمویش آزر است، زیرا عرب گاه به عمو اب میگوید) و قوم گفت: این تمثالهایی را که شما دل به آن بستهاید و شب و روز گرد آن میچرخید و دست از آن برنمیدارید چیست؟ (اذ قال لابیه و قمه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون). «ابراهیم» با این تعبیر بتهایی را که در نظر آنها فوقالعاده عظمت داشت شدید تحقیر کرد. اولاً با تعبیر «ماهذه» (اینها چیست؟) ثانیاً: با تعبیر به «تماثیل» زیرا تماثیل جمع تمثال به معنی عکس یا مجسمه بیروح است (تاریخچه بتپرستی میگوید: این مجسمهها و عکسها در آغاز جنبه یادبود پیامبران و علماء داشته، ولی تدریجاً صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است.) جمله «انتم لها عاکفون» باتوجه به معنی «عکوف» که به معنی ملازمت توام با احترام است نشان میدهد که آنها آنچنان دلبستگی به این بتها پیدا کرده بودند و سر بر آستانشان میسایدند و برگردشان میچرخیدند که گویی همواره ملازم آنها بودند. این گفتار ابراهیم در حقیقت استدلال روشنی است برای ابطال بتپرستی زیرا آنچه از بتها میبینیم همین مجسمه و تمثال است، بقیه تخیل است و توهم است و پندار، کدام انسان عاقل به خود اجازه میدهد که برای یک مشت سنگ و چوب این همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد؟ چرا انسانی که خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خویش، این چنین خضوع و گرنش کند و حل مشکلات خود را از آن بخواهد؟ نکتهها: 1- بتپرستی در اشکال گوناگون –درست است که ما از لفظ «بتپرستی» بیشتر متوجه بتهای سنگی و چوبی میشویم، ولی از یک نظر بت و بتپرستی مفهوم وسیعی دارد که هرنوع توجه به غیر خدا را، در هر شکل و صورت شامل میشود و طبق حدیث معروف «هرچه انسان را به خود مشغول و از خدا دورسازد بت او است» (کلما شغلک عن الله فهو صنمک) در حدیثی از «اصبغبننباته» که یکی از یاران معروف علی علیهالسلام است میخوانیم: ان علیا مر بقوم یلعبون الشطرنج، فقال: ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون؟ لقد عصیتم الله و رسوله: «امیرمومنان علی علیهالسلام از کنار جمعی میگذشت که مشغول بازی شطرنج بودند، فرمود: این مجسمهها (و بتهایی) را که از آن جدا نمیشوید، چیست؟ شما هم نافرمانی خدا کردهاید و عصیان پیامبر». «قالوا وجدنا ءاباءنا لها عبدین» (سوره انبیاء آیه 53) ترجمه: گفتند: «ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت میکنند» تفسیر: ولی بتپرستان در حقیقت هیچ گونه جوابی در برابر این منطق گویا نداشتند جز اینکه مطلب را از خود رد کنند و به نیاکانشان ارتباط دهند، لذا «گفتند ما پدران ونیاکان خویش را دیدیم که اینها را پرستش میکنند و ما به سنت نیاکانمان وافاداریم.» (قالوا وجدنا آباءنا لنا عابدین). «قال لقد کنتم امتم و ءاباوکم فی ضلل مبین» (سوره انبیاء آیه 54) ترجمه: گفت: «مسلماً هم شما و هم پدرانتان، در گمراهی آشکاری بودهاید». تفسیر: از آنجا که تنها سنت و روش نیاکان بودن هیچ مشکلی را حل نمیکند و هیچ دلیلی نداریم که نیاکان عاقلتر و عالمتر از نسلهای بعد باشند، بلکه غالباً قضیه به عکس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گستردهتر میشود، ابراهیم بلافاصله به آنها «پاسخ گفت: هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهی آشکار بودید» (قال لقد کنتم انتم و آباکم فی ضلال مبین). «قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللعبین» (سوره انبیاء آیه 55) ترجمه: گفتند: «آیا مطلب حقی برای ما آوردهای، یا شوخی میکنی؟» تفسیر: این تعبیر که توام با انواع تاکیدها و حاکی از قاطعیت تمام است، سبب شد که بتپرستان کمی به خود آمده در صدد تحقیق برآیند، روبه سوی ابراهیم کرده: «آیا به راستی تو مطلب حقی را آوردهای یا شوخی میکنی» (قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین). زیرا آنها که به پرستش بتها عادت کرده بودند و آن را یک واقعیت قطعی میپنداشتند باور نمیکردند که کسی جدا با بتپرستی مخالفت کند، لذا از روی تعجب این سوال را از ابراهیم کردند. «قال بل ربکم رب السموت و الارض الذی فطرهن و انا علی ذلکم من الشهدین» (سوره انبیاء آیه 56) ترجمه: گفت: «(کاملاً حق آوردهام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و من بر این امر، از گواهانم». تفسیر: اما ابراهیم صریحاً به آنها پاسخ گفت: آنچه میگویم جدی است و عین واقعیت که پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمین است (قال بل ربکم رب السموات و الارض). همان خدایی که آنها را آفریده و من از گواهان این عقیدهام (الذی فطرهن و انا علی ذلکم من الشاهدین). ابراهیم با این گفتار قاطعش نشان داد آن کس شایسته پرستش است که آفریدگار آنها و زمین و همه موجودات است، اما قطعات سنگ و چوب که خود مخلوق ناچیزی هستند ارزش پرستش را ندارند، مخصوصاً با جمله «و انا علی ذلکم من الشاهدین» اثبات کرد تنها من نیستم که گواه بر این حقیقتم بلکه همه آگاهان و فهمیدهها همانها که رشتههای تقلید کورکورانه را پاره کردهاند گواه بر این حقیقتند. «و تالله لاکیدن اصنمکم بعد ان تولوا مدبرین» (سوره انبیاء آیه 57) ترجمه: و به خدا سوگند، در غیاب شما، نقشهای برای نابودی بتهایتان میکشم. تفسیر: ابراهیم برای اینکه ثابت کند این مسئله صددرصد جدی است و او بر سر عقیده خود تا همه جا ایستاده است و نتایج و لوازم آن را هرچه باشد با جان و دل میپذیرد اضافه کرد: «به خدا سوگند، من نقشهای برای نابودی بتهای شما به هنگامی که خودتان حاضر نباشید و از اینجا بیرون روید میکشم» (و تالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین). «اکیدن» از ماده «کید» گرفته شده که به معنی طرح پنهانی و چارهاندیشی مخفیانه است. منظورش این بود که به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از یک فرصت استفاده خواهم کرد و آنها را درهم میشکنم. اما عظمت و ابهت بتها درنظر آنان شاید به آن پایه بود که این سخن را جدی نگرفتند و عکسالعملی نشان ندادند شاید فکر کردند مگر ممکن است انسانی به خود اجازه دهد این چنین با مقدسات یک قوم و ملت که حکومتشان هم صددرصد پشتیبان آن است بازی کند؟ با کدام جرات؟ و با کدام نیرو؟ و از اینجا روشن میشود اینکه بعضی گفتهاند این جمله را در دل گفته و یا به طور خصوصی با بعضی درمیان نهاده به هیچوجه نیازی به آن نیست، بخصوص اینکه کاملاً برخلاف ظاهر آیه است. بهعلاوه در چند آیه بعد میخوانیم بتپرستان به یاد این گفتار ابراهیم افتادند و گفتند ما شنیدیم جوانی سخن از توطئه درباره بتها میگفت. «فجعلهم جذذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون» (سوره انبیاء آیه 58) ترجمه: سرانجام (با استفاده از یک فرصت مناسب)، همه آنها –جز بزرگشان- را قطعهقطعه کرد، شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند). تفسیر: به هر حال ابراهیم در یک روز که بتخانه خلوت بود و هیچکس از بتپرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملی کرد. توضیح اینکه: طبق نقل بعضی از مفسران بتپرستان در هر سال روز خاصی را برای بتها عید میگرفتند، غذاهایی در بتخانه حاضر کرده سپس دست جمعی به بیرون شهر حرکت میکردند و در پایان روز بازمیگشتند و به بتخانه میآمدند تا از آن غذاها که به اعتقادشان تبرک یافته بود بخورند. به ابراهیم نیز پیشنهاد کردند او هم با آنها برود، ولی او به غذر بیماری با آنها نرفت. به هرحال او بی آنکه از خطرات این کار بترسد و یا از طوفانی که پشت سر این عمل به وجود میآید هراسی به دل راه دهد مردانه وارد میدان شد و با یک دنیا قهرمانی به جنگ این خدایان پوشالی رفت که آن همه علاقمند متعصب و نادان داشتند، بهطوری که قرآن میگوید: «همه آنها را قطعهقطعه کرد، جز بت بزرگی که داشتند» (فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم) و هدفش این بود «شاید بتپرستان به سراغ او بیایند و او هم تمام گفتنیها را بگوید» (لعلهم الیه یرجعون). «قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظلمین» (سوره انبیاء آیه 59) ترجمه: (هنگامی که منظره بتها را دیدند) گفتند: «هرکس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است (و باید کیفر سخت ببیند)» تفسیر: برهان دندانشکن ابراهیم. سرانجام آن روز عید به پایان رسید و بتپرستان شادیکنان به شهر بازگشتند و یکسر به سراغ بتخانه آمدند، تا هم عرض ارادتی به پیشگاه بتان کنند و هم از غذاهایی که به زعم آنها در کنار بتها برکت یافته بود بخورند. همینکه وارد بتخانه شدند با صحنهای روبرو شدند که هوش از سرشان پرید، به جای آن بتخانه آباد با تلی از بتهای دست و پا شکسته و بهم ریخته روبرو شدند و فریادشان بلند شد«فریاد زدند چه کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده است؟» (قالوا من فعل هذا بالهتنا). مسلماً هرکس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمین). او هم به خدایان ما ستم کرده و هم به جامعه و جمعیت ما و هم به خودش چراکه با این عمل خویشتن را در معرض نابودی قرار داده است. «قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم» (سوره انبیاء آیه 60) ترجمه: (گروهی) گفتند: «شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بتها سخن میگفت که او را ابراهیم میگویند.» تفسیر: (گروهی) گفتند: شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بتها سخن میگفت که او را ابراهیم میگفتند. «قالوا فاتوا به علی اعین الناس لعلهم یشهدون» (سوره انبیاء آیه 61) ترجمه: (جمعیت) گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، تا گواهی دهند. تفسیر: (عدهای) گفتند: او را در برابر چشم مردم بیاورید تا گواهی دهد. «قالوا ءانت فعلت هذا بالهتنا یابرهیم» (سوره انبیاء آیه 62) ترجمه: (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کردهای، ای ابراهیم؟» تفسیر: (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کردهای، ای ابراهیم؟» «قال بل فعله کبیرهم هذا فسلوهم ان کانوا ینطقون» (سوره انبیاء آیه 63) ترجمه: گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است از آنها بپرسید اگر سخن میگویند.» تفسیر: گفت بلکه بزرگشان کرده باشد از آنها سوال کنید اگر سخن میگویند. «فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظلمون» (سوره انبیاء آیه 64) ترجمه: آنها به وجدان خویش بازگشتند و (به خود) گفتند: «حقاً که شما ستمگرید». تفسیر: سخنان ابراهیم، بتپرستان را تکان داد، وجدان خفته آنها را بیدار کرد و همچون طوفانی که خاکسترهای فراوان را از روی شعلههای آتش برگیرد و فروغ آن را آشکار سازد، فطرت توحیدی آنها را از پشت پردههای تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت. در یک لحظه کوتاه و زودگذر از این خواب عمیق و مرگزا بیدار شدند، چنانکه قرآن میگوید: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا که شما ظالم و ستمگرید» (فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون). هم به خویشتند ظلم و ستم کردید و هم بر جامعهای که به آن تعلق دارید و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها. جالب اینکه در آیات قبل خواندیم آنها ابراهیم را متهم به ظالم بودن کردند، ولی در اینجا دریافتند که ظالم اصلی و حقیقی خودشانند. و در واقع تمام مقصود ابراهیم از شکستن بتها همین بود، هدف شکستن فکر بتپرستی و روح بتپرستی بود وگرنه شکستن بت فایدهای ندارد. بتپرستان لجوج فوراً بزرگتر و بیشتر از آن را میسازند و به جای آن مینهند، همانگونه که در تاریخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، این مسئله نمونههای فراوان دارد. تا اینجا ابراهیم موفق شد یک مرحله بسیار حساس و ظریف تبلیغ خود را که بیدار ساختن وجدانهای خفته است از طریق ایجاد یک طوفان روانی بود اجرا کند. «ثم نکسوا علی رئوسهم لقد علمت ما هولاء ینطقون» (سوره انبیاء آیه 65) ترجمه: سپس بر سرهایشان واژگونه شدند، (و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند و گفتند:) تو میدانی که اینها سخن نمیگویند. تفسیر: ولی افسوس که زنگار جهل و تعصب و تقلید کورکورانه بیشتر از آن بود که با ندای صیقلبخش این قهرمان توحید به کلی زدوده شود. افسوس که این بیداری روحانی ومقدس چندان به طول نیانجامید و در ضمیر آلوده و تاریکشان از طرف نیروهای اهریمنی و جهل قیامی برضد این نور توحیدی صورت گرفت و همهچیز به جای اول بازگشت، چه تعبیر لطیفی قرآن میکند «سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند» (ثم نکسوا علی رأسهم). و برای اینکه از طرف خدایان گنگ و بستهدهانشان عذری بیاورند گفتند: «تو میدانی اینها سخن نمیگویند» (لقد علمت ماهولاء ینطقون). اینها همیشه خاموشند و ابهت سکوت را نمیشکنند و با این عذر پوشالی خواستند ضعف و زبونی و ذلت بتها را کتمان کنند. «قال افتعبدون من دون الله ما لاینفعکم شیا و لا یضرکم» (سوره انبیاء آیه66) ترجمه: (ابراهیم) گفت: «آیا جز هدا چیزی را میپرستید که نه کمترین سودی برای شما دارد، و نه زیانی به شما میرساند (نه امیدی به سودشان دارید و نه ترسی از زیانشان)» تفسیر: اینجا بود که میدانی برای استدلال منطقی در برابر ابراهیم قهرمان گشوده شد تا شدیدترین حملات خود را متوجه آنها کند و مغزهایشان را زیر رگباری از سرزنش منطقی و بیدارکننده قرار دهد: «فریاد زد آیا شما معبودهای غیرخدا را میپرستید که نه کمترین سودی به حال شما دارند و نه کوچکترین ضرری» (قال افتعبدون من دون الله ما لاینفعکم شیء و لا یضرکم). این خدایان پنداری که نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و درکی، نه میتوانند از خود دفاع کنند و نه میتوانند بندگان را به حمایت خود بخوانند، اصلاً اینها چه کاری ازشان ساخته است و به چه درد میخورند؟ پرستش یک معبود یا به خاطر شایستگی او برای عبودیت است، که این درباره بتهای بیجان مفهوم ندارد و یا به خاطر انتظار سودی است که از ناحیه آنها عاید شود و یا از ترس زیانشان، ولی اقدام من به شکستن بتها نشان داد که اینها کمترین بخاری ندارند، با این حال آیا این کار شما احمقانه نیست؟ «اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلاتعقلون» (سوره انبیاء آیه 67) ترجمه: اف بر شما و بر آنجه جز خدا میپرستید آیا اندیشه نمیکنید (و عقل ندارید)؟ تفسیر: باز این معلم توحید، سخن را از این هم فراتر برود و با تازیانههای سرزنش بر روح بیدردشان کوبید و گفت: «اف بر شما و بر این معبودهایی که غیر از الله انتخاب کردهاید» (اف لکم و لما تعبدون من دونالله). «آیا هیچ اندیشه نمیکنید و عقل در سر ندارید؟» (افلا تعقلون). ولی در توبیخ و سرزنششان، ملایمت را از دست نداد مبادا بیشتر لجاجت کنند. در حقیقت ابراهیم بسیار حسابشده برنامه خود را تعقیب کرد، نخستین بار به هنگام دعوت آنها به سوی توحید، صدا زد این مجسمههای بیروح چیست؟ که شما میپرستید؟ اگر میگوید سنت نیاکان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بودید. در دومین مرحله، اقدام به یک برنامه عملی کرد، تا نشان دهد این بتها چنان قدرتی ندارند که هرکس نگاه چپ به آنان کند، نابودش کنند، مخصوصاً با اخطار قبلی به سراغ بتها رفت و آنها را به کلی درهم شکست، تا نشان دهد خیالاتی که آنها به هم بافتهاند همه بیهوده است. در سومین مرحله در آن محاکمه تاریخی سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانی به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبیخ کرد. خلاصه این معلم بزرگ الهی از هر دری وارد شد و آنچه در توان داشت به کار برد، ولی مسلم قابلیت محل نیز شرط تاثیر است و این متاسفانه در آن قوم کمتر وجود داشت. اما بدون شک، سخنان و کارهای ابراهیم به عنوان یک زمینه توحیدی و حداقل به صورت علامتهای استفهام در مغزهای آنها باقی ماند و مقدمهای شد برای بیداری و آگاهی گستردهتر در آینده. از تواریخ استفاده میشود که گروهی هرچند از نظر تعداد اندک ولی از نظر ارزش بسیار، به او ایمان آوردند و آمادگی نسبی برای گروه دیگری فراهم گشت. |